سابقه فراموشی زمان و دوست داشتن همدیگر با همکلاسی دلتنگی که سه روز متاهل شد وقتی به زادگاهم برگشتم.ریو کوریاما
برای دیدار دوباره به زادگاهم دورتر برمی گشتم.در پارک خاطرات، با عشق اولم، ریو، که همسر بهترین دوستم شد، ملاقات کردم و به سمت محل برگزاری رفتم.حس دلتنگی و تنهایی برای ریو داشتم که مال دیگری شده بود.به نظر می رسید ریو هم همین حس را داشت و بعد از اولین مهمانی مرا برای جدایی به خانه اش دعوت کرد و اعتراف کرد که بهترین دوستش خیانت کرده است.بهانه ای آوردم که می خواستم ریو غمگین را نجات دهم و لب هایمان را به هم چسباندیم انگار که آن روزها را برگردانیم...